ای نا خدای با خدایِ کشتیِ عشق و رهائی !
مرا از این ساحلِ پرغوغا و هیاهایِ صیادانِ خشک و خشنِ
باورهای گذشته گانِ درگذشته ،
و تقلیدهایِ مهوّع !
وزیستن درگذشته !
بران و ببر !
که عنقریب ، بجرم کفرو ارتداد
نسبت به ارزشهایِ بی ارزشِ" داعش اندیشانِ "محرف و منحرف ،
مسیح وار، به صلیبِ جهلم خواهند کشید !
ای ناوخدا !
من از میانِ زندان هایِ جهلِ خدایانِ اذهان واندیشه هایِ فتنه جو وآشوب طلب ،
و ریاکار جسته ام !
من بندهایِ اسارت بارِ " مصلحت هایِ حقیقت کُش " را ،
از دست و پا و گردن وشرفِ خویش ، بریده ام !
و عمیقاً بیزاری جُسته ام از،
بگونه ای بودن و بگونه ای دیگر نمودن !َ
و تحمیلِ شخصیتی که آن نیستم ولی باید باشم!
مرا به سرزمینی بر، که در آنجا نه به باخدا امیدی باشد
و نه از بی خدا نفرتی
نه از کدخدا طمعِ خیر و برکتی،...
و نه ازخدایِ دگرگونه و مسخ شده،
و ساخته و پرداخته ی عوام فریبان مقدس نما، بیم وهراسی
مرا در میانه ی بحری بی کناره.......دوراز هر افق و کرانه ،
چنان جزیره ای ،
قائم به" ذاتِ خویشِ" دریا.....
و مامنی که آخرین راهِ نجاتِ مستغرقینِ نومید و خسته باشد ،...
پیاده کن !
Sheroerfan.blog.ir
Mohammad.erfan.mihanblog.com
شعرعرفان واعتراض
محمد کدخدائی