مقاله وشعر عرفان واعتراض محمد کدخدایی

تلاش برای باز شناسانیدن اسلام قران !......اسلامی که محمدص به آن زندگی بخشید ؛و ّاسلامی که مولا علی ع جانش را به آن بخشید! وامروز چیزیست که می بینیم هم هست !...وهم نیست !

مقاله وشعر عرفان واعتراض محمد کدخدایی

تلاش برای باز شناسانیدن اسلام قران !......اسلامی که محمدص به آن زندگی بخشید ؛و ّاسلامی که مولا علی ع جانش را به آن بخشید! وامروز چیزیست که می بینیم هم هست !...وهم نیست !

داستان شان نزول سوره عبس ...چرا خداوند به پیامبرش تشر می زند ؟! (قسمت سوم)

و ژنده پوش کور !

 مرید این چنین مرادی است !

او نمی داند "مرادش" چه رنج ها ودرشتی ها وسختی ها

 برای برداشتن دیوارهای جهل وتکبر

بین او واشرافیت منحط وپست اندیش ومتعصبی که

امروز چنان همیشه با آنان دست بگریبان است ،

متحمل شده ومیشود ؟!

تکرارنیاز واصرار پیرمرد به خواندن قران وحدیث ،

رشته ی کلام را گسیخته میکند !

نزدیک است سران بت پرستان فائق آیند بر کینه های دیرینه !!!...

پیامبر در پاسخ پیرمرد کور ،

دوست نزدیک و دور چیزی نمی گوید ....

تنها روبطرفی می گرداند ....

پیرمرد نمی بیند ولی سکوت را خوب می شناسد ...

و سکوت محمد را که هرگز چنینش ندیده !!....

غمگین ومتاثر، رنجورو متحسر بازمی گردد ....

گویی دلش شکسته  !!!!

و آنجا ست که عرش خدا می لرزد .....

فرش زمین با همه ی اقتدار کوهها ودریاهای پهناورش ،

می هراسد ومی ترسد !........

آری ! این خداست که محمد ص بنده ی خاص و یکی از صمیمی ترین دوستان مخلص

خویش را خطاب قرار می دهد :

(عبَسَ و تولّی (1)اَن جاء هُ الاعمی (2)وما یدریکَ لعلّه یزکّی(3)...................

گویی با پیامبرش قهر کرده !

 پشتش را به او کرده !

و او را نه بصورت مستقیم ،که غیر مستقیم !

استفهام انکاری  ، ونه مخاطب بلکه مغایب !

مورد خطاب قرار داده و او را مواخذه میکند !.......

تشرش می زند !....برای چه ؟!......

برای گناه ناکرده که برای خدا ودر محضرش گناه است !.........

 نویسنده :محمدکدخدایی

پایان قسمت سوم  !

داستان شان نزول سوره عبس ...چرا خداوند به پیامبرش تشر می زند ؟! (قسمت دوم)

او برای اعتلای اسلامِ جوان ،

 ودعوت نیرومندترین اندیشه های تبعیض وتفرقه وشرک که منافعشان

نه در پیام پیام آور خدا که جامعه ای توحیدی وبی طبقه را نوید می دهد

ونا برابری را پالودن ! ؛

بلکه در روح اشتراک که جوامع را منحط وافکار را فاسد وارواج را متشتت ،

 وطبقات را افزون و اندیشه ها را آلودن می بینند ! ؛.......

تلاش ها کرده وبرای زدودنش رنج ها برده .

و امروز نیز ؛ در گرما گرم جلب وجذب سران فتنه وشرک ؛

 بناگهان صدای عصای آشنای (ابن ام مکتوم) پیر مرد کور وژنده پوشی که

 همیشه از پیامبر میخواهد که برایش حدیث گفته وقران بخواند ، فضای آکنده

ازتوحید وشرک را در هم می شکند ؟!....

پیرمرد ،عبای پیامبر را گرفته وبسوی خویش می کشد

وچنان همیشه با صدای بلند ، می گوید :

محمد ! برایم حدیثی بگو !....

او پیامبر را دوست دارد وپیامبر نیز ، دوست می داردش  !

زیرا پیامبر امی ، پیامبر مرام ومعرفت وعشق ورحمت وبرادری وبرابری ؛...

غیر ازاین نمی تواند ونمی شاید که باشد....

و پیرمرد نیز ،ارادت ومهری خاص نسبت به دوست خویش داشت !!!

زیرا پیامبر را درویشی می دید که نه چون ندارد ،

 ونمی تواند که بخورد ؛ به فقر وقناعت

و درویش بازی های مرسوم پرداخته ! ؛...

بلکه دارد و می تواند !...

ولی "روح واندیشه اش درویش" است ونه زبانش به (یاهو) گفتن های دروغین !

وحتی با رها در جمع یارانش گفته است که ::::((الفقر فخری )) !!

(یعنی فقر در عین داشتن ، فخر من است)  !........


نویسنده :محمدکدخدایی

پایان قسمت دوم  !